عضویت در خبرنامه

پیوندهای سازمان

دختری که عروسک ندارد… +شعر

حق ندارد بهانه بگیرد، دختری که عروسک ندارد
«نه ندارم!» پدر راست می‌گفت. او به حرف پدر شک ندارد
دخترم خسته‌ام چند بخش است، باز هم کفر بابا درآمد
او نمی‌فهمد این حرف ها را، او که یک قلب کوچک ندارد
یاد روز نمایش که افتاد، باز هم صورتش سرخ تر شد
«من بیایم؟ اجازه؟ اجازه؟» نه لباس تو پولک ندارد
رادیو، قبض برق و اجاره. «ما ه لالا و خورشید لالا»
برق آمد و او خواب می‌دید باز برنامه کودک ندارد
صبح فردا، خیابان، بهانه، «دختر بد تو دیگر بزرگی
لج نکن اه، ببین آن یکی هم مثل تو بادبادک ندارد»
آب، بابا، خرابه، شب بعد، دزدکی رفت و چادر به سر کرد
جانماز پر از اخم بی بی و خدایی که سمعک ندارد
«شاید از او عروسک بگیرم، باید این را بخواهد» ولی نه
توی گوشش یکی گفت: «مادر، چند سال است عینک ندارد»
دخترم خسته‌ام چند بخش است، ها هجی کن: «به قرآن نــ دارم»
نقطه. ای آسمان سه ساله، بی تو اینجا چکاوک ندارد
لای لا لا امید برادر. گریه! نه نه تو باید بخوابی
در مزار غریبی که دیگر شیشه‌های مشبک ندارد
این طرف پله های سیاست، آن طرف میزهای ریاست
و پدر که به من گفته حتی، پول یک نان سنگک ندارد
باید او بشکند قلکش را، تا برای پدر گل بگیرد
چند شب بعد، بابا که آمد، یادش آمد که قلک ندارد
عمه! بیدار هستی، عزیزم: «لای لا لای لا لای لا لا»
«حق ندارد بهانه بگیرد، دختری که عروسک نه، دارد»
محمد مرادی _ دانشجوی رشته ادبیات فارسی
برگزیده ی نخستین جشنواره ی فرهنگی، دانشجویی مهرباران

نوشتن دیدگاه


نُه + = یازده

  • v4 وارثین۴

    شماره چهارم نشریه وارثین در بهار ۱۳۸۸ انتشار یافت. * […]

حامیان مهرباران